ɮɨӄɦɨǟʟ

بــیـــــפֿــــیــــــال


آدم...انسان...

آدم‌ها زندگی می‌کنند…

انسان‌ها زیبا زندگی می‌کنند !

آدم‌ها می‌شنوند !…

انسان‌ها گوش می‌دهند

آدم‌هامی‌بینند…

انسان‌ها عاشقانه نگاه می‌کنند !

آدم‌ها در فکر خودشان هستند…

انسان‌ها به دیگران هم فکر می‌کنند

آدم‌هامی‌خواهند شاد باشند ا

انسان‌ها می‌خواهند شاد کنند !

آدم‌ها،اسم اشرف مخلوقات را دارند…

انسان‌ها اعمال اشرف مخلوقات را انجام می‌دهند

آدم‌هاانتخاب کرده‌اند که آدم بمانند….

انسان‌ها تغییر کردن را پذیرفته‌اند، تا انسان شدند

آدم‌هامی‌توانند انسان شوند…

انسان‌ها در ابتدا آدم بودند !

آدم‌ها.. انسان ها ...

آدم‌هاآدم‌اند… انسان‌ها " انسان !

اما .....

آدم‌هاو انسان‌ها هر دو انتخاب دارند ...

اینکه آدم باشند یا انسان،

انتخاب با خودشان است ...

نیاز نیست انسان بزرگی باشید،...

انسان بودن خود نهایتِ بزرگی ست ...


برچسبـهـ ـا : ✘ادامهـ مطلبـ✘
♥ نوشته شده در جمعه 12 تير 1394برچسب:سنگین,فاز بالا,شعر, ساعت 11:24 توسط ☣ ☠ εℓ şεℓεɠŗσ ☠ ☣:

باز باران با ترانه

باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه…

خانه ام کو؟

خانه ات کو؟

آن دل دیوانه ات کو؟؟؟؟

روزهای کودکی کو؟

فصل خوب سادگی کو؟

یادت آید روز باران!

گردش یک روز دیرین..

پس چه شد؟! دیگر کجا رفت؟!

خاطرات خوب و شیرینباز باران، بی ترانه،

بی هوای عاشقانه،

بی نوای عارفانه،

درسکوت ظالمانه،

خسته از مکر زمانه،

غافل از حتی رفاقت،

حاله ای ازعشق ونفرت،

اشکهایی طبق عادت،

قطره هایی بی طراوت،

روی دوش آدمیت،

میخورد بربام خانه

 

 

 

 

 

باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه.


برچسبـهـ ـا : ✘ادامهـ مطلبـ✘
♥ نوشته شده در شنبه 6 تير 1394برچسب:سنگین,فاز بالا,شعر, ساعت 15:23 توسط ☣ ☠ εℓ şεℓεɠŗσ ☠ ☣:

تازگیها چه خبر؟

 

گفتم ای جنگل پیر

تازگیها چه خبر؟

پوزخندی زد و گفت

هیچ ! کابوس تبر …

گفتم از چوب درختان بهار

چه کسان بهره برند؟

گفت آنان که درختند و

به ظاهر تبرند!

گفتم اما

مگر از جنس خودت نیست تبر!؟

پوزخندی زد و گفت

تازگیها چه خبر…!


برچسبـهـ ـا : ✘ادامهـ مطلبـ✘
♥ نوشته شده در شنبه 6 تير 1394برچسب:ستگین,شعر,دوبیتی, ساعت 15:12 توسط ☣ ☠ εℓ şεℓεɠŗσ ☠ ☣:

ساقی بده جامی ...

 

سـاقــی بده پیمانه ای ز آن می کـــه بی خویشم کنـــد


بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند


زان مــی کـــه در شبهـــای غـــم بـارد فــروغ صبحـــــدم


غافل کنـد از بیش و کم فارغ ز تشویشم کنـد


نــور سحــرگـــاهی دهــد فیضی کـــه می خواهی دهد


با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند


ســـــوزد مــــــرا ســـــازد مــــــرا در آتـــش انــدازد مــــرا


وز من رهــا سازد مــــرا بیگانه از خویشم کند


بستانــد ای ســـرو سهـــی! سودای هستــی از رهی
یغما کنـد اندیشـه را دور از بـــد اندیشــم کند


برچسبـهـ ـا : ✘ادامهـ مطلبـ✘
♥ نوشته شده در دو شنبه 20 ارديبهشت 1394برچسب:شعر,دوبیتی, ساعت 23:7 توسط ☣ ☠ εℓ şεℓεɠŗσ ☠ ☣:

مست...

شرابی خوردم از دستِ عزیزِ رفته از دستی...
نمیدانم چه نوشیدم که سیرم کرده از هستی...
خودم مستُ ،غزل مستُ ،تمام واژه ها مستند...
قلم شوریده ای امشب،عجب اُعجوبه ای هستی!
به ساز من که میرقصی قیامت میکنی به به...
چه طوفانی به پا کردی،قلم شاید تو هم مستی؟!
زمین مستُ،زمان مستُ،مخاطب مست شعرم شد
بنازم دلبریهایت!قلم، الحق که تردستی
فلانی فرق بسیار است،میان مستی و مستی
عزیزم خوب دقت کن!به هر مستی نگو پستی
تظاهر میکنی اما،تو هم از دیدِ من مستی
اگر پاکیزه تر بودی،به شعرم دل نمی بستی
خودم مستُ ،غزل مستُ، تمام واژه ها مستند
مخاطب معصیت کردی!به مشتی مست پیوستی


برچسبـهـ ـا : ✘ادامهـ مطلبـ✘
♥ نوشته شده در دو شنبه 3 فروردين 1394برچسب:شعر,دوبیتی, ساعت 21:57 توسط ☣ ☠ εℓ şεℓεɠŗσ ☠ ☣:

شعر

زنـدگـی در صـدف خویش گهر ساختن است.....
در دل شـعـلـه فـرو رفـتـن و نگداختن است
عشق ازین گنبد در بسته برون تاختن است
شــیـشـهٔ مـاه ز طـاق فـلـک انـداخـتـن اسـت
سلطنت نقد دل و دین ز کف انداختن است
به یکی داد جهان بردن و جان باختن است
حــکــمـت و فـلـسـفـه را هـمـت مـردی بـایـد
تـیـغ انـدیـشـه بـروی دو جـهـان آخـتن است
مـذهـب زنـده دلـان خـواب پـریـشانی نیست
از هـمـیـن خـاک جـهـان دگری ساختن است...


برچسبـهـ ـا : ✘ادامهـ مطلبـ✘
♥ نوشته شده در سه شنبه 23 دی 1393برچسب:شعر,دوبیتی, ساعت 15:49 توسط ☣ ☠ εℓ şεℓεɠŗσ ☠ ☣:

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد

Design By : Bia2skin.ir